ظمآن . .

ظمآن إلى لقائک . . .

ظمآن . .

ظمآن إلى لقائک . . .

ظمآن . .

عَرَّفَ اللَّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ
وَ حَشَرَنَا فِی زُمْرَتِکُمْ
وَ أَوْرَدَنَا حَوْضَ نَبِیِّکُمْ
وَ سَقَانَا بِکَأْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ

نویسندگان

دریافت

 

این شعر فقط وصف توست..
وقتی گوش دادم، فقط یاد شما افتادم عزیزترینم..

از دوردست ها یه نوری اومد کم کم نزدیک شد و من تونستم ببینمت.. 
انقدر نزدیک شدی که زندگی من در تو خلاصه میشه..
فکر نمی کردم که بشه آدم وجودش رو انقدر عمیق و خالص در دیگری ببینه...
اما شد..

ما فراز و نشیب هایی توی ارتباطمون داشتیم و از اینها گریزی نیست..
اما توی همه گذشته ها و آینده هایی که هنوز نیومده، تویی که جریان قلب من بهش بسته است..


از آن روز که با تو جوشید دلم..
بودنت خوب ترین حادثه دنیا شد..

مجنون

بسم رب
 

 

این ماه، خیلی از شب ها رو بیدار بودم..

گاهی وقتی همه می خوابن و خونه تاریکه شروع می کنم به راه فتن و فکر می کنم به زندگیم.. به مسیری که رفتم و می خوام برم..

احساس می کنم خیلی از حقیقتم فاصله گرفتم

از چیزی که می خواستم باشم و بشم..

شیب زندگیم داره به سمت پایین میل می کنه و من  همینطور نشستم نگاهش می کنم

یادمه سال 98 قرار بود هدف من اصالت اراده باشه.. ینی  اراده ام رو قوی کنم..

الان همون حد رو هم دیگه ندارم

شاید نباید اینجا بگم اما الان میگم خدایا خودت یه دست انداز بنداز جلوی این ماشین و بذار نره
فقط نزار بمیره و بکشه و گرنه هرجور هست نگهش دار

 

قطعا این ماجرا از منظر و چشم الهی خیلی دیدنی تره

کسی که دعا می کنه تو رو خدااا اختیارم روبگیر
نتیجه  اصالت اراده من، شده جبر خواهی

چون بهتره..

تو میتونی همه چی رو گردن دیگران بندازی..

جدیدا همه حرفام یه ریشه ای از عدم مسئولیت پذیری رو توشون میبینم....

 

مجنون

بسم رب

سلام

 

 

بازم من..

 این مطالبی که میبینید هم بدون شک من  نوشتم.. 

 

دوباره آروم خزیدم رفتم یه گوشه  و دارم از پشت شیشه آدمارو دید می زنم..

زندگی ، درد ، عشق، ایمان و رنجشون رو میبینم و فکر می کنم منم همینم..

حقیقت همه ما یکیه..

 

هرروز بیدار میشیم و میریم که با اتفاقات و چالش های خوب یا بد دست و پنجه نرم کنیم، بخندیم، درد بکشیم و بزرگ شیم و جهانمون رو بزرگتر کنیم یا تسلیم و شکست خورده و افسرده بشینیم و ناله مون گوش عالم رو کر کنه

 

این اتفاقا شخصیت مارو  برامون ملموس تر می کنن و بهمون دیو و دلبر درونمون رو نشون میدن

انقدر که هیچ روان شناسی نمیتونه مارو به این حد از خودشناسی برسونه

حالا که فکر می کنم، اونجور که باید ازشون قدردانی نکردیم

 

امروز حس می کردم روند زندگیم یه شیب به سمت پایین برداشته..

بعد تر فکر کردم چرا همیچین حسی دارم

چد نفر دیگه همین حس رو دارن

کیه که این حس رو نداشته باشه و در نداشتنش محق باشه؟

.

.

نمیدونم..

.

.چند نفر دیگه همین "نمیدونم " رو به خودشون گفتن؟

 

شاید بگیحالا مگه اگه بدونی چند نفر فلان، چند نفر بیسار، مشکل حل میشه؟؟

قطعا نه

اما میدونی چیه

حال مسریه!

حتی بدتر از کرونا!

 

ما هممون خیلی وقته که بیماری احساسات گرفتیم..

حس بد میگیرتمون و دیگه نمیدونیم باید باهاش چیکار کنیم.

یا باید بد بمونیم یا خوبش کنیم

 

و دوباره بحث بین نشستن و جنگیدنه

دوباره تویی و جنگیدن

تویی و تسلیم شدن

 

ما انتخابمون رو هیچ پایانی نیست

حتی نمیتونیم نشستن رو انتخاب کنیم و واقعا نشسته باشیم

همیشه در متن حادثه ایم 

هیچ تسلیم شدنی واقعا تسلیم شدن نیست

ما هیچ وقت آرام نمی گیریم...

  

مجنون

بسم رب

 

چند وقتیه که ننوشتم..

خودم ننوشتم..

 

کپی شعری که دیدم شده متن پست..

 

احساس خستگی می کنم..

وبلاگ برا خالی کردن ذهنت وقتی خیلی شلوغ و در هم برهمه، فضای خوبیه

می دونم که قرار بود جایگاه رسانه توی قرن 21 بیشتر از ارزش چک نویس باشه..

اما هر کی اندازه ظرفیتش آش می خوره...

 

خستم.

این بار از کارهایی که نکردم و می دونم که باید انجام بدم، توانمه، وظیفم میدونم اما انجام نمی دم..

میدونی مثل چی میمونه؟

 

بعد ازظهر گرمیه، توی جاده،لب دره، پشت فرمون

داری با سرعت رانندگی می کنی...

سرپیچ سرعیت رو کم نمی کنی.. از جاده خارج شدی و فضای خاکیم رد کردی ..

دیگه گاز نمیدی.. حالا سرعت ماشین بخاطر شیب دره رفته بالا... وسط راه به بوته و خار و سنگ ها می خوره...

تو اما جیغ نمی نزی..

داد و فریادی نیست..

دستت رو از فرمون برداشتی و نگاه می کنی..

حتی منتظر هم نیستی ببینی تهش چی میشه.

می بینی داری هر لحظه داغونتر میشی.. 

اما کاری نمی کنی..

خسته تر از اونی هستی که کاری کنی..

مسخ شدی و داری اجازه میدی دره تورو غرق کنه..

آروم و ساکت نابودیت رو میبینی و دم نمی زنی...

حتی منتظرم نیستی کسی کمکت کنه..

 

حال من اونه...

می تونی بعدا شاهدم بگیری که میدونستم دارم نابود میشم..

مجنون

بسم رب نور..

گاهی ادم احساس میکند دیگر فرد سابق نیست..

چیزی از او تغییر کرده ،تغییری به وسعت هویت..

غالبا همیشه این حس در زندگی ام واقع میشود و فکرمیکنم سالهاوماه هاو هفته هایم هم شبیه هم نبوده ام..

کاش کسی مارا نمی شناخت..

دلم نمیخواهد درباره خودم صحبت کنم...ببخش ک وبلاگ را نتوانستم مثل تو نگه دارم...


تغییر دادم وبلاگ را..

تمام مطالب را سفید کردم...

برگه هایی سفید که اگه گذرت اینجا افتاد چند کلامی بنویسی

مجنون